الهه ی الهام
انجمن ادبی
نام کتاب: بادبادکباز شب که از سیزده به در برگشتیم به علی و مهدی گفتم از نظر فیلم و سینما سال خوبی را شروع نکرده ایم.تلوزیون این همه فیلم نشان داد و هیچ کدام آنی نبود که خستگی در کند. روز چهارم فروردین هم که آخرین روز سفرمان به مازندران بود به یک کتابفروشی در شهر ساحلی عباس آباد سری زدم تا به یادگار کتابی از این شهر خریده باشم. قیمت ها خیلی بالا بود و منصرف شدم. تا این که غروب هفدهمین روز از سال نو در خانه ی کتاب اسلامشهر در حالیکه به دنبال منابع کارشناسی ارشد می گشتم، در قفسه ی کتابهای ادبی ، چشمم به « بادبادکباز» افتاد. این اسم را از آقای اکبر رضوانی همکار کتابخوان و فرهیخته ام شنیده بودم. شک نکردم. انگشت سبابه ام را لای کتاب های چیده شده در قفسه کردم و بادبادکباز را بیرون کشیدم و برای خرید به پیشخوان مراجعه کردم.آنجا بود که متوجه شدم با پولی که دارم یا باید بادبادکباز را بخرم یا کتاب تست و البته همیشه کفه ی ادبیات داستانی برای من سنگین تر از مفتعلن مفتعلن مفتعل و یا لازم و متعدی و سایر دانش های ادبی بوده است. خرید کتاب های تست هم ماند برای « شاید وقتی دیگر«!
نظرات شما عزیزان: mimjim
ساعت11:37---26 خرداد 1393
سلام عرض ارادت داریم خدمت همه الهه الهامیا ی گل وبلبل و سنبل وتپل و.....
درواقع استاد،بادبادک بازشروع رنجی که حالا روی دوش ماست رو روایت کرده.شروع همه نا امیدی ها... .حکایت بادبادک باز رو بار هاوبارها از خاطره های کودکی مادرم از لای قصه های پدرم شنیده بودم وحالا باخوندن این کتاب بیشتر می فهمم چرا وجیهه(ازآوازخوان های خانم افغانستان)آهنگ یاد آن زمان بخیر را نمیتونه بی بغض بخونه.در تمام طول داستان من هم بغض داشتم ومی شد که بارهاوبارها می ترکید. خالد حسینی تا رژیم سگ صفت طالبان رانوشته وباید یک نفر ادامه داستان امیر وسهراب را تا اکنون بنویسد... پاسخ:...و من امیدوارم اون یک نفر خانم دکتر مسعوده جمشیدی باشه.انشاءالله!!! سه شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:رمان بادبادکباز,خالد حسینی,الهه ی الهام,حسن سلمانی, :: 21:33 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|